دنیزدنیز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

دنیز دریای عشق ما

دختر زیبای من بزودی ده ساله میشه

مدلهای خوابیدن من

من مدلهای مختلفی واسه خوابیدن دارم.. همشونم خودم کشف کردم  1- پتو رو میکشم رو سرم و میخوابم 2- پیش بندم رو میکشم رو صورتم و میخوابم 3- دریا(عروسکم رو میگم) میزارمش رو چشام یا کنار صورتم و میخوابم 4- مامان  یا بابا دستامو بگیرن  تو دستاشون ومن با دستهاشون بازی کنم تا خوابم ببره 5- مامانم قصه دختری به نام دنیز رو بگه و نوازشم کنه تا من بخوابم 6-بابا  و یا مامان صورتشون رو بچسبونن به صورت من که خوابم ببره سه سوت 7-شیر بخورم و اون وسط مسطا خوابم ببره 8- پستونک به دهن با شنیدن اهنگ لالایی خوابم ببره 9- با نگاه کردن به سی دی اموزشی بی بی انیشتن خسته میشم و خوابم میبره وسطاش 10-گاهی وقتا ...
6 دی 1391

اولین بار که تونستم غلت بزنم

اولین بار که تونستم خودم بدون کمک مامان و بابا غلت بزنم و دمر بشم 12 اذر ماه بود مامان و بابا وقتی دیدن خودم غلت زدم کلی خوشحال شدن و دست زدن برام منم تشویق شدم و از اون روز به بعد جوری غلت میزنم که یهو منو وسط پذیرایی کشف میکنن  تو این عکس که واسه 7 اذر ماه هستش با کمک مامان و بابا غلت میزدم(البته بگما زودتر از این حرفا غلت میزدم  منتها درست یادم نیست چه روزی بود ولی یادمه وقتی میخواستم بچرخم مامان و بابا یواشکی کمکم میکردن منم کیف میکردم  که دارم یه چیزایی یاد میگیرم..  اینم عکسی که دارم به زور سعی میکنم غلت بزنم  به کمک مامان و بابا در 7 اذر ماه       ...
6 دی 1391

بابا عاشق تبلیغات نوکیا

ا ینم بابای منه که عاشق تبلیغات نوکیاست تا گوشی رو روشن میکنی یه بچه دست باباش رو میگیره بابام ارزوش بود این کارو بکنه واسه همین منم دستم رو دادم تو دستش   ...
6 دی 1391

دنیز و چرا

اینجا هم مامان عروسک چرا رو گذاشته تا باهاش بازی کنم ولی من پروانه های روی دیوار رو بیشتر دوست دارم   ...
6 دی 1391

دوربین دوست دارم

عاشق دوربین و عکس گرفتنم  تا مامان و بابا می خوان ازم عکس بگیرن منم ژست میگیرم و زل میزنم به دوربین تا خوشمل بیفته عکسم  فقط نمیدونم این آب دهنمو چیکار کنم همش اویزونه  با اینکه مامانم  همش پیش بند برام میبنده نیدونم کی این لباسم تف تفی میشه بیچاره مامانم همش در حال عوض کردن لباسای منه ...
6 دی 1391

دنیز و عروسکش دریا

این عروسکه منه بابا جونم اسمش رو گذاشته دریا اینو اون روزی فهمیدم که داشت برام قصه میگفت  و هی به عروسک اشاره میکرد که دریا فلان کارو کرد دریا فلان کارو نکرد منم فهمیدم که دریا باید یه الگو تو زندگی من باشه که ازش یاد بگیرم که چه جوری رفتار کنم ،چه کارهایی انجام بدم و چه کارهایی بده و نباید انجام بدم  حالا چون دریا دختر خوبیه همیشه میزارن کنار من بخوابه تا منم مثل اون دختر خوبی بشم   ...
6 دی 1391